گاهی خسته می شوی از همه، از لبخندهای مصنوعی، از بی قراری های گاه و بی گاه، دلت میگیرد از دنیایی که همه روح تو را با خود به تاراج می برد،
دلت میگیرد از بی رحمی زمانه، از نارفیق ها، از بغض هایی که همیشه فرو خوردی، حتی از خستگی هایت هم دلت میگیرد و دلت بریده می شود از همه، حتی از خودت
آنجاست که یک حریم امن میخواهی، آسمانی که به کبوترهایش خیره شوی و زل بزنی به تک تکشان، گوشه دنجی در صحن آقا پیدا کنی و آدم ها را ببینی،
آدم هایی که خوب میدانی چرا آنجا هستند و چه می خواهند، حال تو هم خوب می شود با حال همه، دلت زیر آسمان مهربان آقا نمی گیرد، دلت زیر سایه لطف آقا نمی میرد،
و روحت پرواز میکند با کبوتران حرم تو در اوج، یا امام رضا، یا سلطان خوبی ها تو آخرین پناه دل بی قرار عاشقانی و حالا دلخوشم که دیگر از بغض من تا کوی تو فاصله ای نیست ای شاه خراسان، ای امام خوبی ها، یا علی ابن موسی الرضا(ع)…